داستان میلاد امام زمان عجل الله

1,959

داستان میلاد امام زمان عجل الله ، یکی از مهم ترین مواردی است که شیعیان باید از آن مطلع باشند و این روایت را برای دیگران نیز تعریف کنند.

این داستان در ادامه ی داستان زندگی مادر امام زمان عجل الله است.
روزها از پی یکدیگر می‌گذرند، ملیکا زیباترین روزهای زندگی اش را کنار جوانِ جوانمرد می‌گذراند، جوانی که نور پیامبر را در چهره اش می‌توان دید، جوانی که او را با نام های زیبا صدا می‌زند؛نرگس، سوسن، حدیثه، صیقل، ریحانه؛ نام های گل های بهاری.

امام حسن عسکری (ع) به شدت تحت نظر است و باید هفته ای دوبار (دوشنبه و پنج شنبه)، ناگزیر در کاخ خلافت حضور یابد. بسیاری از مردم از پیش گویی امام حسن عسکری(ع) درباره مهدی(ع) آگاهند. از سوی دیگر رابطه امام با مردم به تدریج از طریق نامه ها و گفتگو با نمایندگان مورد اعتمادش شکل می‌گیرد. رفتار امام، مهیا ساختن جامعه برای پذیرفتن امامی است که سال های آینده از دیدگان پنهان خواهد شد. خانه امام به دژی محاصره شده می‌ماند. تنها حکیمه(عمه امام) با او و در خدمت اوست. به سبب هراس از نیروهای امنیتی کسی را جرات دیدار با امام نمانده است. عمه نیز در حقیقت چشم به انتظار موعود است؛ پسری که طبق فرموده برادرش، زمان به دنیا آمدنش به درازا کشیده است…

خدمتکار خانه امام به منزل حکیمه می‌رود و به او می‌گوید: سروم می‌فرماید: (روزه مستحبی خود را) در منزل ما افطار کن.
دل بانو از این دعوت می‌تپد. حس می‌کند که در ورای این دعوت، باید کار مهمی باشد. حکیمه وارد خانه برادر می‌شود. بوی گله ای بهاری در جای جای منزل امام پیچیده است. شب جمعه است. امام علیه السلام با لبخند به استقبال عمه می‌شتابد و می‌فرماید: امشب نیمه شعبان است ! و خداوند در این شب پیشوایش را در زمین آشکار خواهد کرد. امشب فرزندی که نزد خداوند عزوجل، بزرگوار است متولد می‌شود، کسی که پروردگار، زمین مرده را به یمن قدوم وی زنده می‌کند.
مدت ها بود که حکیمه چشم انتظار آن بود، اما اعلام زمان آن از سوی امام، او را حیرت زده کرد. با لحنی پرسشگر و آمیخته با سرگردانی، میپرسد مادرش کیست؟
_ نرگس!
_ اما من آثار بارداری در او نمی‌بینم!

امام لبخندی زد و فرمود: عمه جان هنگام سپیده دمِ صبح اثر بارداری او ظاهر می‌شود.
زیرا نرگس مانند مادر موسی (ع) است که نشانی از فرزند داشتن در او دیده نمی‌شد و تا هنگام تولد کسی از ولادت فرزندش خبر نداشت.
قبل از تولد حضرت موسی کسی باور نمی‌کرد که مادرش باردار است، نرگس نیز همچون مادر موسی (ع) تا آخرین لحظات ولادت حضرت مهدی (عج) نشانی از بارداری در خود نداشت.
زیرا آینده نرگس بسیار حساس و پراهمیت بود. جاسوس ها همه جا را کنترل می‌کردند و کارآگاهان حکومت هر حرکت مشکوکی را زیر نظر داشته و به شدت مراقب بودند که اگر فرزندی از امام یازدهم متولد شود نابودش کنند.

نرگس به پیشواز بانویی می‌آید که اسلام را از او آموخته است. حکیمه با شادمانی نرگس را می‌بوسد و می‌گوید:
_ دخترم! خداوند به زودی (امشب) پسری به تو خواهد داد که سرور و سالار هر دو جهان است.
حکیمه براساس عادت همیشگی برای نماز شب بر می‌خیزد و نگاهی به نرگس می‌افکند که برای وضو از اتاق بیرون می‌رود، آثار بارداری در وی آشکار نیست.
اذان صبح نزدیک شده است…
جام شکیبایی حکیمه می‌شکند. از اتاق بیرون می‌رود تا به آسمان بنگرد. موریانه تردید در وجودش رخنه می‌کند.
امام از جایی که نشسته با صدایی بلند می‌فرماید:
_عمه! شتاب مکن! نزدیک است…!
بانو شرمگین می‌شود؛ در آستانه در چشمش به نگرش می‌افتد که بیمناک است.
نرگس می‌گوید درد سختی دارم.
حکیمه او را آرام در گوشه ای می‌نشاند تا مهیای زایمان شود.
لحظه میلاد نزدیک است.نرگس دست عمه را می‌فشارد. درد تمام وجودش را گرفته است.
امام از اتاقی دیگر می‌گوید: عمه جان سوره انا انزلنا را بر او بخوان!

حکیمه مشغول خواندن سوره می‌شود، در این هنگام طفل داخل رحم نرگس نیز همانگونه که او می‌خواند، می‌خواند، حکیمه تعجب می‌کند، که امام با صدای بلند می‌فرماید: عمه از امر خدا تعجب مکن که خداوند زبان ما را در کودکی به حکمت باز کرده و در بزرگی حجت خود در زمین قرار می‌دهد.
چهره نرگس از نوری آسمانی می‌درخشد، گویا مریم دختر عمران است که کنار نخل دچار درد زایمان شده.

ناگهان ديدم نوزاد طيب و طاهر،ناف بريده،ختنه شده و در حالي كه بر بازوي راستش نوشته شده:( جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقًا )
و مواضع سجده را بر زمين گذاشته و انگشتان سبابه را به طرف آسمان برده و مي گويد: شهادت مي دهم كه معبودی جز خدای يگانه نيست،او بی همتاست،و شريك ندارد،جدم محمد(ص) فرستاده ی خدا و پدرم علی اميرالمومنين (ع) است.
سپس نام يكايك ائمه را برشمرد تا به نام خود رسید، سپس فرمود پروردگارا آن چه را به من وعده دادی برآورده ساز و كارم را به پايان برسان، مخالفانم را نابود و مرا بر دشمنانم پيروز گردان
زمين را به وسيله ام سرشار از عدل و انصاف بگردان.
عمه؛ همچنان غرق مناجات معجزه آسای اين نوزاد بود؛ او را ديد كه هيچ نشانه ایی از نشانه های تولد بر او نمودار نيست، و مانند مرواريدی است كه در ساحل مي درخشد.
پدر به آسمان نگاه می‌کند، ستارگان،چون دل های امید می‌تپند، این کودک با خودنشانه های پیامبران را دارد؛
از موسی(ع) هراس ازفرعون از تولدش را،ازعیسی(ع) سخن گفتن در گهواره را،ازنوح(ع) عمر طولانی،ازابراهیم(ع) بت شکنی،و از محمد(ص) نام و رسالتش را…

امام حسن عسکری(ع) می‌فرماید: عمه جان فرزندم را به نزدم آر.
آنگاه حضرت زبانش را در دهان طفل نهاد و کودک از (زبان علم و عصمتِ) آن حضرت،دانش و معرفت و اسرار امامت نوشید.


حکیمه کودک را در دامان مادر می‌دهد و از اتاق بیرون می‌رود. شوق و اندوه درهم آمیخته است؛ شوق تولد و اندوه پنهانی آن.
مادر مهرورزانه به پسر می‌نگرد و می‌گوید: پسرم! چگونه میان مردمانی خواهی زیست که در جست و جوی یافتن تو هستند تا تو را بکشند!؟
کودک خفته است. نور پیامبران ازچهره اش به آسمان تُتُق کشیده. نفس های آرام او، نغمه های زبور و ترتیل تورات و بشارت انجیل و آیات قرآن کریم هستند.
در درونش واژگان مبارکی می‌درخشد که در کلیسا ذکر شده و در انجیل نوشته شده که آفریدگار به ابراهیم فرمود: ((سخنت را درباره اسماعیل شنیدم. اینک، او را مبارک می‌گردانم،رشد می‌دهم و صاحب نسلش می کنم. دوازده سالار پدید می‌آورد و آنان را به امتی بزرگ تبدیل می‌کنم.))

پیش از آنکه ستارگان ناپدید شوند، امام از عمه و همسرش می‌خواهد که تولد کودک را از دیگران پنهان بدارند. نرگس به کودک خفته در گهواره می نگرد.
آه…! نرگس چقدر دوست دارد میهمانی بزرگی برپا کند و جهانیان را از تولد کودک موعود آگاه کند.

اما این کودکی که آسمان،بشارت تولدش را داد،باید چون رازی سر به مُهر دردل دین باوران باشد،آنهایی که چشم انتظار این لحظه سبز بودند.نرگس به خوبی رنج های شوهر فرازمندش را می‌فهمد. او از سویی باید میلاد پسرش را ثابت کند،پسری که پدر و نیاکانش مژده آمدنش رادادند،اما از سویی دیگر،باید پسرش را از شمشیر آخته عباسیان و چشمان بی پلک جاسوسان حفظ کند.در این شرایط دشوار چه کند؟

امام خدمتکار خود را نزد عثمان (بازرگان) می فرستد تا به خاطر تولد مهدی (ع) عقیقه کند و چندین گوسفند قربانی کند ونان وگوشت میان تهیدستان تقسیم شود.
هم چنین چهار قوچ و نامه ای نزد ابراهیم بن مهزیار می فرستد که؛ بنام خداوند بخشنده ومهربان.از سوی پسرم مهدی اینها را قربانی کن.خودت بخور و به پیروانی از ما را که میبینی بخوران …
امام نامه ای نیزبه احمد بن اسحاق اشعری مینویسد و تولد پسرش را به او بشارت میدهد . اشعری تصمیم می گیرد به سامرا سفر کند.
اشعری تصمیم می گیرد به سامرا سفر کند. باهراس به محله درب الحصا می‌رسدو مخفیانه خود رابه امام می‌رساند.پرسش درباره امامت است وحضرت پاسخ میدهد …پس ازمدتی لبخندی بر لبان امام نقش می بندد.به فرمان امام‌کنیزی می‌آید که پوشیده ای در بغل دارد. ایشان برقعه سپید را کنار می زند و سیمای تابناک کودکی آشکار می‌شود.اشعری به سیمای مهتابی پسر می‌نگرد وحیرت زده است.امام می‌فرماید؛احمد بن اسحاق!اگر نه این بود که نزد خداوند عزوجل و پیشوایانش گرامی هستی،پسرم را از تو نیز پنهان می‌داشتم. هم‌نام و هم لقب رسول خداست،اوست که سراسر زمین را از داد لبریز می‌کند آنچنان که از ستم آکنده شده است. او در میان‌این امت بسان خضراست و ذوالقرنین.سوگند به آفریدگار چنان غیبتی خواهد داشت که درآن جز کسی که خداوند تعالی او را بر امامتش ثابت قدم نگه داشته وبرای نیایش به شتاب فرجش موفقش گردانیده،از هلاکت رهایی نمی‌آبد.

اشعری میپرسد؛سرورم آیا نشانه ای هست تا دلم آرام گیرد؟ امام به چهره مهتابی پسر محبوبش می نگرد.ناگهان اشعری از سخنهای کودک غافلگیر می شود ” من بازمانده خداوند در زمینم،انتقام گیرنده از دشمنانش.ای احمد بن اسحاق!پس از آنچه اینک عینی دیدی،نشانه مجو!”

امام حسن عسکری(ع) می فرماید؛ای احمدبن اسحاق!این فرمان راز وغیبی ازغیبهای خداوند است.آنچه به تو داده وگفته ام برگیر و پنهان ساز وازسپاسگزاران باش تا باما در فرادست(بهشت و جایگاه بلند پایه باشی)

حکیمه خاتون می گوید؛ من پس از چهل روز از ولادت این فرزند طبق دعوت امام عسکری(ع) به خانه اش رفتم.وقتی وارد اتاق حضرت شدم ناگهان دیدم همان کودک چون آفتاب درخشنده درمقابل پدر راه می رود وبه اندازه یک فرزند دو ساله می ماند.تعجب کردم و پرسیدم که ای سرور من آیا این‌کودک به اندازه دو سال رشد کرده است؟حضرت تبسمی کرده و فرمود:(فرزندان پیامبران و جانشینان پیامبران که به مقام پیشوایی و امامت برگزیده می شوند،رشد ونموشان همانند سایرین نیست،فرزند ما اهل بیت در شکم مادر سخن می گوید،قرآن می‌خواند پروردگارش عبادت می کند و هنگامی که به دوران شیرخوارگی می رسد،فرشتگان در هر بامداد و شامگاه بر او فرود می آیند و فرمانش را اطاعت می کنند…)

در عین مخفی و پنهان نگه داشتن این ولادت و مولود مبارک،امام عسکری(ع) خبر ولادت امام مهدی (ع) را ازهنگام ولادتش تاهنگام شهادت خویش،به شیعیان مورد اعتمادش اعلام می‌کند وبارها آقازاده را به دوستان وخویشان نزدیکش نشان داده تا آنان از وجودش آگاه شده وبه شیعیان خاص خبر دهند وبه آنها امر می نماید که این موضوع را کتمان کنند.