ویژگی های حضرت مهدی عج (قسمت دوم ولادت پنهانی)
در روایات فراوانی از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نقل شده که مردی از خاندان او به نام “مهدی” قیام خواهد کرد و بنیان ستم را واژگون می کند. فرمانروایان ستمگر عباسی با اطلاع از این موضوع در پی آن بودند که در همان ابتدای تولد حضرت مهدی عج، وی را به قتل رسانند.
بنابراین از زمان امام جواد علیه السلام، زندگی معصومین با محدودیت های بیشتری همراه شد و در زمان امام حسن عسکری علیه السلام به اوج خود رسید؛ به طوری کمترین رفت و آمد به خانه حضرت از نظر دستگاه حکومتی مخفی نبود.
واضح است که در چنین شرایطی ولادت موعود الهی باید پنهانی و به دور از چشم دیگران رخ می داد. به همین دلیل حتی نزدیکان امام یازدهم نیز از جریان ولادت حضرت مهدی عج خبر نداشتند و تا چند ساعت پیش از تولد نیز نشانه های بارداری در نرجس خاتون، مادر بزرگوار حضرت حجت، نمایان نبود.
حکیمه خاتون، دختر گرامی امام جواد علیه السلام ماجرا را اینطور حکایت کرده اند:
امام حسن عسکری علیه السلام به دنبال من فرستاد و فرمود: ای عمه امشب افطار نزد ما باش؛ چرا که شب نیمه شعبان است و خداوند در این شب (آخرین) حجت خود بر روی زمین را آشکار خواهد کرد.
پرسیدم: مادر او کیست؟ فرمودند: نرجس. گفتم: فدای شما شوم! نشانه بارداری در او پیدا نیست. فرمودند: سخن همان است که گفتم.
پس وارد شدم، سلام کردم و نشستم. او پیش آمد تا کفش هایم را بیرون آورد و به من گفت: بانوی من! حال شما چطور است؟ گفتم: بلکه تو بانوی من و بانوی خاندان منی.
سخن مرا نپذیرفت و گفت: عمه جان چه می فرمایید؟ گفتم دخترم! امشب خداوند متعال پسری به تو عطا می فرماید که سرور دنیا و آخرت خواهد بود.
حکیمه ادامه میدهد بیرون آمدم و در جستجوی فجر (سپیده) به آسمان نگریستم. پس فجر اول را مشاهده کردم و نرجس همچنان در خواب بود به شک افتادم، ناگهان امام حسن عسکری علیه السلام از جای خود ندا بر آورد: ای عمه ام شتاب مکن. امر ولادت نزدیک است.
نشستم و به قرائت سوره های سجده و یس مشغول شدم که نرجس با اضطراب بیدار شد. به سرعت نزد او رفتم و گفتم آیا چیزی احساس می کنی؟ گفت: آری ای عمه! گفتم بر خود مسلط باش و دلت را استوار دار که این همان است که با تو گفتم.
? در این هنگام ضعفی من و نرجس را فراگرفت؛ پس به صدای سرورم به خود آمدم و جامه را از روی او برداشتم و او را در حال سجده دیدم. در آغوشش گرفتم و او را کاملا پاکیزه یافتم.
?در این هنگام امام حسن عسکری علیه السلام مرا نداد داد: ای عمه! پسرم را نزد من بیاور.
او را نزد وی بردم. در آغوشش گرفت و فرمود: پسرم! سخن بگو.
?پس لب به سخن گشود و فرمود: اشهد ان لا اله الی الله وحده لا شریک له و اشهد ان محمد رسول الله.
سپس بر امیرالمومنین و امامان علیهم السلام درود فرستاد تا به نام پدرش رسید و از سخن گفتن باز ایستاد. امام عسکری علیه السلام فرمود: ای عمه! او را به نزد مادرش ببر تا بر او سلام کند.
?منبع: کتاب نگین آفرینش
صفحات 45 و 46