داستان ظهور قسمت بیستم
اگر شما به تازگی قصد دارید به مطالعه داستان ظهور بپردازید، می توانید قسمت های قبلی را در لینک زیر بخوانید.
اکنون وارد قسمت بعدی ماجرا می شویم.
داستان ظهور قسمت بیستم
پيش به سوى كوفه!
آيا تاكنون نام «سيّدحَسَنى» را شنيده اى؟
او از فرزندان امام حسن علیه السلام است كه در «خراسان» قيام مى كند و مردم را به يارى امام زمان دعوت مى كند.
سيّدحسنى شنيده است كه كوفه در تصرّف سُفيانى است براى همين با لشكر خود به سمت كوفه حركت كرده تا سفيانى را شكست دهد و كوفه را آزاد كند.
او پرچم هايى به رنگ سياه براى لشكر خود انتخاب مى كند و با دوازده هزار نفر به سمت كوفه به پيش مى تازد.
وقتى اين خبر به سفيانى مى رسد از كوفه بيرون مى رود و اين شهر به تصرّف سيّدحسنى در مى آيد.
فرار سفيانى از كوفه، يك تاكتيك نظامى است; زيرا هدف اصلى او جنگ با امام زمان است، براى همين او مى خواهد قواى خود را براى آن جنگ اصلى نگاه دارد.
کوفه در عصر ظهور
هنوز به كوفه نرسيده ايم كه خبر فتح كوفه به دست سيد حسنى به ما مى رسد.
حالا ديگر لشكر حق به راحتى مى تواند وارد اين شهر شود.
خيلى دلم مى خواهد مسجد كوفه را ببينم.
لحظه شمارى مى كنم تا هر چه زودتر وارد كوفه شويم; امّا لشكر متوقّف مى شود.
به راستى چه خبر است؟
امام دستور داده اند كه لشكر، همين جا بيرون كوفه متوقف شود.
آن طرف را نگاه كن!
سيّدحسنى با ياران خود به سمت ما مى آيند. او خدمت امام مى رسد و عرض سلام و ادب مى كند.
او به مولاى خود، اعتقاد محكمى دارد; امّا براى اينكه يقين ياران او زيادتر شود، خطاب به امام مى گويد: «اگر شما مهدى آل محمّد هستيد، نشانه هاى امامت را به ما نشان بدهيد».
شايد بگويى نشانه هاى امامت ديگر چيست؟
منظور سيد حسنى، عصاى موسى علیه السلام و انگشتر و عمامه پيامبر اسلام صلی الله علیه و آله است.
امام زمان تمام آنچه را سيّدحسنى تقاضا كرده است به او نشان مى دهد.
سيّدحسنى فرياد مى زند: الله أكبر، الله أكبر.
همه نگاه مى كنند، او پيشانى امام را مى بوسد.
و بعد چنين مى گويد: «اى فرزند رسول خدا! من مى خواهم با شما بيعت كنم».
سيّدحسنى با امام بيعت كرده و پيمان يارى مى بندد. وقتى ياران او اين صحنه را مى بينند، آنها نيز با امام بيعت مى كنند.
ديگر وقت آن رسيده است كه امام وارد شهر كوفه شود.
ياران امام در مسجد كوفه مستقر شده و در جاى جاى اين مسجد خيمه به پا مى كنند.
امشب اوّلين شبى است كه لشكريان امام به مسجد كوفه آمده اند، آنها تا صبح مشغول راز و نياز با خداى مهربان مى شوند.
آيا مى دانى خواندن نماز مستحبى در اين مسجد به اندازه ثواب يك عُمره (سفر زيارتى خانه خدا) است.
چند روز مى گذرد…
خبردار مى شويم كه امام همراه با گروهى از ياران خود به سمت بيابان هاى اطراف كوفه مى روند. پس ما نيز همراه آنان مى رويم تا ببينيم چه خبر است.
بعد از مدّتى راه پيمايى، امام در وسط بيابان مى ايستد و به ياران خود دستور مى دهد تا در زمين گودالى بكَنند.
بعد از مدتّى، همه متوجّه چيز عجيبى مى شوند. نگاه كن، دوازده هزار سلاح، آن هم در دل خاك!
آرى، اين ها اسلحه هايى است كه خدا براى امام و ياران او آماده كرده است.
امام به ياران خود دستور مى دهد تا اين اسلحه ها را به شهر كوفه ببرند و در ميان لشكريان تقسيم كنند.
ياران همه اسلحه ها را برداشته و به سوى كوفه باز مى گردند.
منابع
1)- الامام الباقر (ع)- یخرج شاب من بنی هاشم …یاتی من خراسان…) الملاحم والفتن ص120
عن امام الصادق(ع)- یخرج الحسنی….یصبج بصوت له فصیح ؛ یا آل احمد اجیبو الملحوف – بحا رالانوار ج 53 ص 15- مکیال المکارم ج 1 – ص 77
عن رسول الله صل الله ” حتی یبوت الله رایه من المشرق سوداء حتی یاتو ارجلا اسمه اسمی ) – الملاحم والفتن ص 121- کتاب الفتن المروزی ص 189
2)-ولم یزل یقتل الظلمه حتی برد الکوفه ….) بحارالانوار ج 53 ص 15
3)- امام صادق (ع) – اذا فال القایم اتی رحیه الکوفه فقال برجله هکذا و اوما بیده الی موضوع ثم قال احفرو ما هنا…. فیحفرون فیستخرجون اثنی عشر الف درع و اثنی عشر الف سیف- الاختصاص 334- بحارالانوار ج 52 ص377